فروزان آصف نخعی-حسامالدین اسلاملو: همزمان با حوادث نیمهی دوم سال گذشته، کتابی منتشر شد که تاملی دوباره بر مفهوم ایران و مسائل آن بود. کنشگران مرزی تالیف مقصود فراستخواه پژوهشگر و مدرس دانشگاه، کتابیست که تلاش دارد موضوع توسعه ایران را از زاویه عملکرد و نقش کنشگران مرزی تبیین، تعبیر و تفسیر کند. به گفته فراستخواه این موضوع در سه جلد است. جلد اول اسناد و خاطرات نخبگان مرزی عصر مشروطه است. نخبگان مرزی دوره پهلوی اول و دوم و دوره بعد از انقلاب در این مجلد نیامده است. در نهایت نکته آن است در جامعه ایران، همواره نخبگانی تلاش کردهاند میان بدنه قدرت و جامعه تردد کنند و با میانجیگری، محدودیتهای حاکمیت را بهجامعه و خواست جامعه را بهگوش دولتها برسانند، موضوعی که اهمیت آن تاکنون آنگونه که باید و شاید، به لحاظ نقش و عملکردی مورد ارزیابی واقعبینانه جدی و علمی واقع نشده است. گرچه میانجیها در میان فریادهای دو طرف رادیکالها و تندروها ناسزا هم میشنوند و مطرود دو طرف هستند، با این همه، برای رفع و رجوع مشکلات و جلوگیری از رشد بحران، همواره نقش خود را ایفا کردهاند. در روزگار ما هم قضاوت و پیشداوری نسبت به این نخبگان میانجی چندان عوض نشده و کلماتی مثل«وسط باز» «مالهکش» و… از برچسبهایی بوده که در این سالها به نخبگان میانهرو در همهی حوزهها زدهاند. در ابتدای پیروزی انقلاب ۵۷، همین برچسب و مارک را آنانی که خواهان آرامش ایران نبودند، به آیتالله طالقانی میزدند. برای بررسی بیشتر در باره مفهوم نخبگان مرزی، با دکتر «مقصود فراستخواه»پژوهشگر و استاد دانشگاه و مبدع نظریه مذکور. از منظر جامعهشناسی سیاسی و نظریه توسعه ایران در کافه خبر سیمای وطن به گفتوگو نشستیم.
مهمترین معضل کشور، توسعه محسوب میشود. اما یکی از موانع آن نیز رادیکالیسم و تندروی است که از مشروطه تاکنون با آن مواجه بودهایم، درعین حال همواره این سوال را مطرح کردهایم که دلیل عقب ماندگی مسلمانان و ایران چیست؟ نظریه کنشگران مرزی شما تا چه اندازه میتواند به جبران عقب ماندگی کشور بپردازد؟ آیا کنشگران مرزی به مثابه کارگزارانی عاقل که یک پا در قدرت و یک پا در جامعه دارند میتوانند منافع این دو نیروی قدرتمند را در ایران کنونی به هم نزدیک کنند تا امکان زیست مشترک و توسعه فراهم شود؟
چه خوب که از منظر توسعه وارد بحث شدید. ایران پروژهی ناتمام است. نخستین تامل در مفهوم توسعه و توسعهنیافتگی ایران را به نایبالسلطنهی فتحعلیشاه نسبت میدهند. آن شاهزادهی حاکم بر شهر تاریخی تبریز که در دفاع از کیان ایران در برابر تهاجم روس، متوجه نکات ژرفی شد. از آن لحظهی عباس میرزایی تاکنون دو سده است که ایرانیان در حال تکاپو برای توسعه هستند؛ توسعه پروژهای ناتمام در زیست و زندگی دویست سالهی زندگی ایرانیان است. ایرانیان ملتی هستند که دو صد سال است همزمان با ژاپن و ترکیه برای توسعه کوشیدهاند اما تا به امروز نتوانستهاند به نسبت هزینهای که دادهاند و استعدادهایی که دارند به یک قرار و ثبات برسند. جامعه ایران با حافظهی فرهنگی خوب، استعدادهای تمدنی و قابلیتهای انسانی بسیار وسیعی که داشته در میان ملتهای منطقه همزمان با آغاز کوششهای مشابه در ژاپن و ترکیه شروع کرده است. ایران ذخایر انسانی بالایی دارد. اما درویشیست نشسته بر گنج! زیرا ایران با وجود تمام این داشتهها، هنوز نتوانسته به نتیجه برسد.
دلایل این ناکامی چیست؟ از دریچه نظریه کنشگران مرزی چه پاسخی برای این سوال دارید؟
بهنظر میآید علتش بیشتر ساختارهای متصلب ما بوده است. همواره دستگاه دچار انسداد بوده و در یک سیکل معیوبی باعث به وجود آمدن رادیکالیزم و واکنش تند و رادیکال از سوی جامعه شده است. یک ورود به مساله همین است که چرا ما به نتایج مطلوب و به انباشت نرسیدیم؟ در پاسخ به این سوال، کاتوزیان جامعه کوتاه مدت را مطرح کرده و اینکه مدام نتیجهها و دستاوردها از دست میرود و دوباره باید از نوع شروع کرد. اما چرا؟!
نگاه به این مساله در نظریهی کنشگران مرزی مبتنی بر این است که ما اول از دام نظریه عقبماندگی خودمان هنوز خلاص نشدهایم. منظورم همین باور رایج و قدیمیست که اکثرا آن را آزموده نشده پذیرفتهایم؛ اینکه گمان کنیم ایران یک تقدیر عقب ماندگی دارد و تاریخ انحطاط در آن تکرار میشود و ایران، تکرار مدام انحطاط است، این نظریه و پارادایم ریشه در شرقشناسی دارد. اینکه جا افتاده ایرانی یک ملتی است که باید همیشه اینطور بماند؛ استبداد فابریک ایرانی است و اساسا ایران نمیتواند پیشرفت کند، نمیتواند انباشت داشته باشد، نمیتواند به توسعه برسد؛ من در حد درک و دانشم در نظریه کنشگر مرزی، این مفروض نیازموده و آزموده نشده را که عقبماندگی تقدیر ماست، کنار گذاشتم. چون فرضیهای بوده که بدون راستیآزمایی باورش کردهایم. بههمین دلیل سیطره پیدا کرده و امروز ما با این موضوع کنار آمده و پذیرفتهایم که عقبماندگی جزو خصیصهی تاریخیمان است.
نظریه کنشگر مرزی از این مفروض بیدلیل، برمیگردد و گریبان خود را از آن رها میکند؛ بهعبارت دیگر نظریه کنشگران مرزی از پارادایم «فقدان» به پارادایم «امکان» میآید. تغییر پارادایم بسیار مهم است. اگرچه برخی مسائل مطرح شده در نظریهی فقدان و آسیبشناسی ناشی از آن درست است؛ ما خیلی چیزها را نداریم. برای مثال نهادهای مستقر نداریم و ریشهاش به استبداد آسیایی و نظریه مونتسکیو برمیگردد. اما به تعبیر خواجه عبدالله انصاری: «همه از آخر میترسند، عبدالله از اول میترسد.» ما اولمان خراب است و از اول باور کردهایم نمیتوانیم از پساش بربیاییم. اما در پاردایم امکان، تاریخ بسته نیست. یک طرح ناتمام است. در نظریه کنشگران مرزی، در لابهلای محدودیتها، امکانها کشف و یا خلق میشود و با این امکانها، افقهایی برای جامعهی ایران گشوده میشود. از این طریق میتوان فهمید که ما مشکلمان کجا بوده و از کجا باید بیاغازیم؟
اهمیت کنشگران مرزی در دو موقعیت در حال گذار و مستقر چیست؟
در این بخش به دو مفهوم «عاملیت» و «ساختار» در جامعهشناسی و اینکه در کدام جوامع نقش یکی مهمتر از دیگریست باید توجه کنیم. در جوامع تثبیت یافته که ساختارها هوشمند هستند، عاملان تا حد زیادی اهمیت ندارند. ساختار فارغ از اینکه آدمهایی خیلی هوشمند و با ذخایر معرفتی خیلی بالا در بطنش باشند، کار میکند چون هوش در سیستم درونی شده، اما در جوامعی مثل جامعهی ما که هنوز به این حد اشباع نشده و به رشد لازم نرسیده که ساختار، هوشمندی لازم را داشته باشد و هوش در سیستم درونی نشده، اینجا عاملان تعیین کننده هستند. عاملان در اینجا بهمعنای ذهنهای خلاق و انسانهای با دانش و نوآوری که ایران را بشناسند معنا میشوند.
یک دلیل کندی روند توسعه ایران به نسبت بسیاری از کشورهای در حال توسعه این نیست که ایرانی تکلیفش با داشتههای تمدنی و فرهنگی خودش مشخص نیست؟
ایرانی، جهان و زیست خودش را داشته و چه بسا همین موجب کند شدن روند توسعه و جذب و پذیرش جهان مدرن شده باشد. اگر از تنوع عاملیت در ایران بگویم و مبنا را ۲۰۰ سال گذشته بگیریم، در ایران ظرفیت های نخبگی بالا بوده است. کنشگری مرزی انواعی داشته، همیشه یک شکل نبوده و بسته به حافظه تمدنی و ذخایر فرهنگی و موقعیت منطقهای تنوع داشته است.
ولی اگر ضمن درک کردن یاسها و قبول همهی مشکلات، بخواهیم به جای ۲۰۰ سال پیش، سالهای اخیر را مبنای توسعه قرار بدهیم؛ در دهه ۶۰ شاخص سرمایه انسانی ما ۱۳ درصد بود. الان ۶۰ درصد شده است. این میزان رشد در شاخص سرمایه انسانی و فکری، تحول بزرگی است که در متن جامعه ایران اتفاق افتاده است؛ ایران به یک انباشت رسیده. به قابلیتهای انسانی بالا دست یافته است. بله. حتما در کیفیت آموزش مشکلات زیادی داریم. ولی در مجموع جامعه دچار رشد شده. زنان ما پردیسهای دانشگاهی را تسخیر کردند. زنانه شدن آموزش عالی در ایران را ببینید؛ افزایش مشارکت دختران و زنان ایرانی در تحصیلات عالی و افزایش ارتباطات جامعه با جهان بیرون شگفتآور و تحسین برانگیز است؛ شهرنشینی و سواد بهسرعت بالا رفته است.
مسیر خوبی را جامعه طی کرده که بیبازگشت است. ذخایر تمدنی ما قابلیتهای وسیعی دارد. چگالی رشد بی بازگشت در مفهوم توسعه، بسیار عالی است. این جرم سنگین و بحرانی، اگر خوب مدیریت شود بسیار نتیجهها گرفته میشود. خوب مدیریت نشود بحرانی میشود.
مگر این رشد در آموزش خوب نیست، پس وضعیت بحرانی از چه جهت دارای اهمیت میشود؟
این تودهی عظیم دیگر به ۱۰ سال قبل برنمیگردد، اما نقطه بحرانی آنجاست که همزمان با رشد حوزه نخبگی و اجتماعی، همزمان با آن، سیستم رسمی و دولتی رشد نکرده و با این جهان زیست همداستان نیست. تضاد اصلی دولت ملت در این بخش نهفته است. سیستم نمیتواند با جامعه خود ارتباط بگیرد. زبانش را نمیداند. زیست جهان میخواهد جلو برود اما دستگاه قدرت هنوز تعلقاتی تاریخی، ایدئولوژیک دارد که نمیتواند حرکت کند و حمایت بکند و حتی از آن بهره ببرد در جهت توسعه.
منظورتان توسعه نامتوازن است که میتواند موجب بروز بحران شود؟
زیست جهان میخواهد جلو برود، سیستم لختی دارد و همراهی نمیکند. مجموعه اینها را در نظر بگیریم میرسیم به اینکه جامعهای مستعد با محدودیتهایی مواجه است که محدودیتهای ساختاری است. زیست این ذخایر و این ظرفیتها به طور طبیعی در مقابل محدودیتهایی که باز نمیشود، تنشزاست.
فرهنگ ایران در بستر موجود، خودش را متکثر میکند، کنشگران مرزی چگونه میتوانند به این زایمان تاریخی کمک کنند تا بتوانیم زیست مشترک داشته باشیم و اگر به بار ننشینیم، چه تهدیدهایی متوجه حوزه تمدنی ایران خواهد شد؟
تاکید میکنم که در آستانهی یک بحران و یک گسست تمدنی هستیم. گسست بزرگ تمدنی و باخت بزرگ، آنهم در دنیایی به شدت در حال رقابتی شدن و پیشرف. یک نوع ورشکستگی انسانی و ورشکستگی تمدنی. از دست دادن فرصتها در زمانه شتاب. کنشگری مرزی در این شرایط تنوعات عمل را بیشتر میکند. قدرت تحرک اجتماعی در ایران خیلی بالا رفته است. با جهانی شدن و ارتباطات، بخش بزرگی از خانوداههای با بیرون مرز مرتبط هستند.
در همین بحث مهاجرت، ما چرا نمیتوانیم سرمایههای انسانیمان را برای کشور خودمان به بهرهوری برسانیم؟ زیرا نمیتوانیم مدیریت کنیم. حساب کاربری ملی ما در نحوه تعامل سیستم با سرمایههای انسانی یک حساب رضایت بخشی نیست. اگر در واقع بخواهیم از منظر کنشگران مرزی نگاه کنیم، باید هزینه و اثربخشی کنشهایمان را به این معنا که تا چه اندازه دارای کارکرد هستند، محاسبه کنیم.
ولی در نهایت نقش کنشگر مرزی، در میان کدام یک از شکاف های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و یا فرهنگی می تواند موثر واقع شود؟
شکاف ملت و دولت از مهمترین شکافهایی است که ترمیم آن وابسته به مفهوم مرکزی کنشگر مرزی و درجات مختلف آن است. عاملان یا کنشگران مرزی ایران یک پا در اجتماع دارند و یک پا در میان اهالی قدرت و خود را قطرهچکانی به درون ساختاری که دچار انسداد شده میریزانند. مفاهیم اصلی کنشگر مرزی با مفهوم فضاهای میانی و بینانیت ارتباط تنگاتنگ دارد. فضاهای میانی که در این شکافها، که از آن بیگانگیها و خشونت و قهر مهاجرت نخبگان و.. بیرون میآید دارای اهمیت بسیاری هستند. عدم توجه به آنها، خسارتهایی را که تا کنون متحمل شدیم، تشدید میکند. کنشگر مرزی در میانه این قاتلان و شهیدان و قهرمانان و ضدقهرمانان باید و دارد تکاپو میکند. با ابتکارات معمولی و تلاش و کوشش برای تردد بین این دو مثل میرزا یوسف مستشارالدوله که رساله یک کلمه مینویسد. هم با دردهای جامعه آشناست و آفاق جهان را گردیده، یک کلمه و آن قانون را وقتی نوشته که در فضای میان دولت و جامعه تردد کرده و گفتمان خود را از ترکیب و تنظیم و صورتبندی و رفع و رجوع درست مسائل، تدوین کرده است تا ضمن حرکت جامعه به سوی یک گام اساسی به سمت پیشرفت، از ستم و سرکوب و فساد نیز جلوگیری شود. کتابش را در زندان آن قدر به سرش میزنند که جان میدهد ولی در عین حال گفتمانش در بدنه فرهنگی و فکری جامعه ایران مانده.
علی اکبر سیاسی در فرانسه درس میخواند و برمیگردد انجمن جوان را در ایران تشکیل میدهد. باز می رسد به اینکه برود در دستگاه دولت و وزیر میشود و در ضمن وزارت، معمار استقلال دانشگاه میشود. او به مقدار زیادی توانست استقلال دانشگاه را تامین کرده و از آن مراقبت کند. او از جایگاهی که ایستاده، قادر شد به شاه تذکر بدهد که دانشگاه اداره دخانیات نیست. اینجا خودتنظیمی از سوی کنشگر مرزی، کارکرد بسیار مهمی دارد؛ یکی از مهمترین کارکردها، بیگانه زدایی است. کنشگر مرزی با تردد بین فضای دانشگاهی و دیوان سالاری، میکوشد بیگانگیها را در همه حوزه بکاهد و این یکی از مهمترین نقشهای کنشگر مرزی است. این آشنایی، محدودیت ها و فرصت ها را در باره دولت و جامعه شفاف و و شکاف ها را ترمیم و آنها را به یکدیگر نزدیک میسازد. امثال مرحوم بازرگان را به اتاقش میآورد تا فعالیتهای سیاسی بازرگان در دانشگاه تنظیم و دارای چارچوب شود. در عین حال در برابر حکومت و اخراج امثال بازرگان هم مقاومت میکند. بهعبارت بهتر با دولت در بخش فضاهای میانی وارد گفتو گو می شود، و با انجام گفتوگو. رفتار طرفین را عقلانی بکند.
کنشگر مرزی صورت دستوری ندارد که بگوید این کار را بکنید و آن کار را نکنید، توصیف و تحلیل است. شناخت موقعیت ایران و علت و معلول و اینکه چه زمینههایی وجود دارد. فرایندها را توضیح بدهد تا در نهایت نتیجههایی بگیریم که جنبه تجویزی و حکمت عملی سیاسی دارد.
نظریه شما تشابهاتی هم با نظریه هانتینگتون دارد . او در حوزه ایجاد تغییر به ویژه در حوزه تغییرشکل، مخاطبان اصلاح وضع موجود را نیروهای میانه در داخل حاکمیت سیاسی ذکر میکند، در شرایط کنونی برای پرهیز از انفجار اجتماعی، نظریه کنشگران مرزی شما علاوه بر حوزه تخصصی در دستگاه دیوانسالاری، قرار بر این است در سیاست ایران کجا بنشیند تا فضا علیه وضعیت واگرایی موجود شود؟
وقتی من به نظریه کنشگران مرزی رسیدم، آنگاه با اطلس دانش جهانی قیاس کردم. یک نظریهای در سطح محلی ارائه شده و حالا با اطلس دانش جهانی خودش را قیاس میکند. هر تحقیقی با تحقیقات دیگه قابل مقایسه است. اینکه چقدر هم داستان است؟ چقدر نیست. این کنشگران مرزی را مقایسه کردم با چند نظریه مشابه جهانی. مثلا مقایسه کردم با نظریه نخبگان شناور تا ببینم این کلبه که من درست کردم در کنار کدام برج نظری است. علم یک دانش جهانی است. تنوعات محلی، علم را جهانی توسعه میدهد. با توجه به این رویکرد دریافتم نخبگان همواره نیازمند بررسی وضعیت خودشان در نسبت میان جامعه، دانشگاه و دولت هستند. اما گاهی نخبگان شناور، شناور بودن خود را از دست میدهند و به یک طرف چسبندگی پیدا میکنند. یادشان می رود که اینها باید تردد میکردند تا فضاهای فروبسته سیاسی را باز کرده و مسایل را به زبان آنها ترجمه کنند. خسته میشوند. یا برعکس، بر اساس جذابیت قدرت و ثروت، به این سمت گرایش پیدا میکنند و تحرک خود را از دست میدهند. در نظریه دست چپ دولت و دست راست دولت، دولت دست راست سرکوبگر دارد و دست چپش کارکنان اجتماعیاند. این کارکنان آنقدری به جامعه نزدیک میشوند که از نظر تامین رفاه در جوامع محلی، زبان جامعه میشوند.
بنابراین کارکرد اصلی کنشگری مرزی در دانشگاه، پل زدن میان برج عاج روشنکفری دانشگاه با مسائل کف جامعه و ایجاد فضاهای میانی و فائق آمدن بر غیریتسازی در ایران است. برای این هدف، جامعه دولت را در خود میگیرد، تا دیدگاههای خود را در حوزه برنامه ریزی و اجرا در آن نشت دهد. از این رو کنشگر مرزی با عقلانیت یک زبان مشترک ایجاد میکند. به هم نمیریزد. به دامن رادیکالیسم نمیافتد. در سطوح مختلف لایههای اداره شهری در انجیاو ها و همهجا کنشگران مرزی وجود دارند تا برای مثال برای به ثمر رسیدن پروژههایشان از یک مدیر دولتی منابع یا اطلاعات بگیرند. در این وضعیت است که یکباره شما میبینید روی میز سیاست گذاری یک دستور تازه است و کنشگری به نتیجه نسبتا مطلوب خود میرسد.
بسیار خوب، ولی تقویت کننده موتور انگیزه کنشگر مرزی چیست؟
نکته بسیار مهمی است زیرا در نقطه کنشگری مرزی ایستادن نیازمند انرژی هیجانی بسیار سترگ و گسترده است. دکتر محمد معین یک کنشگر مرزی بود. لغت نامه دهخدا و فرهنگ معین به همین سادگی تدوین نشد. بار هیجانی و عاطفی زیادی لازم داشته تا کسی ایستادگی کند و این گونه دست به تدوین لغت نامه دهخدا بزند. بار هیجانی که در حوزه علم و عمل سیاسی منتهی به یک طرح تابآوری در ایرانیان می شود که مشاهده می کنیم فهم ملی و موقعیت زمانی نویسنده با انواع صورتهای عمل توسعه یافته است. امکانهایی را خلق کرده است. ایران ناتمام را قادر شده در بخشی تمام بکند. تا بشود از آن طرح ناتمام ملی توسعه پایدار دربیاید. رفع و رجوع مشکلات بشود؛ همهاش باید برگردیم به آن خلاقیتها. اینها خود در ایجاد انگیزه برای حرکت در حوزه مرزی بسیار تعیین کنندهاند. البته یکی از نواقص کنشگران مرزی نسل قدیم این بود که بیشتر فعالیت ایجاد کردند تا فضا.
نسبت به نسل اول که در مشروطه روی فعالیتها تمرکز داشتند، امروز که میفرمایید سرمایه انسانی به 60 درصد رسیده، این کنشگری فقط نمیتواند در قالب فعالیت دربیاید؛ فضا و مکان را در رنگهای گوناگون درمینوردد و شاید اکنون مسئله این باشد که چگونه با این تکثر، با مدارا زندگی کنیم و خوشبخت باشیم؟ از این رو با توجه به نیروهای مرزی، برای واقعیت سیاسی ایران چه چشماندازی میبینید؟
توجه به امر اجتماعی، در اینجا اهمیت پیدا میکند. از این رو در الگوی عمل کنشگران مرزی، درست آن است که تغییر ایجاد شود تا امکان ایجاد تنوع مسیر بیشتر شود. در نسل اول کنشگران مرزی میرزا حسن رشدیه است که به عالم تربیت توجه کرد. یا مهندسباشی که مهندسخانه درست کرد. این تنوع در کنشگری مرزی کارها را پیش میبرد، برای مشکلات راه حل پیدا میکند؛ منتها با یک حرکت آهسته. در واقعیت جامعه ایرانی اگر بنگریم میبینیم چرخشهایی در سطح عاملیت ایرانی اتفاق افتاده است. عملکرد مرزی قائل به شخص نیست. اجراییت سر صحنه مهم است. جهان ایرانی فقط عالم سیاسی نیست. توجه به امر اجتماعی و دیگر عوالمها در این کنشگری مهم است. انباشت در جامعه آن قدری است که نخبگان معمولی هم شامل کنشگری مرزی میشوند. کنشگران مرزی ممکن است بخشی از بدنه کارشناسی دولت باشند و گمنام. یکی در حوزه روزنامهنگاری، یکی در دانشگاه. یکی اقتصادی . یکی در سازمان مدیریت و برنامه و … یک کنشگر در تولید فضاهای ارتباطی سی سال تلاش میکند.
فردوسی یک کنشگر مرزی بود. دائم در بدنه جامعه و بدنهی دولت غزنوی در رفتوآمد بود. کنشگری مرزی هوشمندی و انرژیهای هیجانی زیادی میخواهد. ما در ایران شاهد یک رنسانس آموزشی و یک مدرنیته آموزشی هستیم که از صد سال پیش شروع شده است. قرن ۱۳۰۰ سده رنسانس ایرانی بود که ناتمام ماند. روزنامهنگاران، فروغی که دولت ساخت، داور و… . کنشها در ایران خیلی تعیین کننده است. من سعی میکنم به ارادهگرایی نغلتم ولی فارغ از تقدیرگرایی جامعه ایران را میبینم. خلاقیتهای درونی و بیرونی و اقدامها و ابتکاراتی از بیرون و از درون دولت را ببینم و محدودیت در این خلاقیتها را در حوزه مدنی و جامعه به درستی تحلیل کنم. کنشگران مرزی ترکیبی از اینها را ایجاد میکنند تا گره از کار فروبسته ایران باز بکنند از طریق همان روش چکه کردن جامعه در دولت.
ولی اگر این کنشگری و انواع آن به هر دلیلی شکست بخورد چه چیزی درانتظارمان است؟
اما اگر این کنشگری شکست بخورد. نتیجهاش این است که رادیکالیسم قدرت میگیرد. مثالش را بزنیم شکست کنشگران مرزی در دهههای چهل و پنجاه و انسداد مسیر گفتوگوی دولت و ملت نتیجهاش شد شکست پروژهی مدرنیزاسیون که نتوانست در لایههای بافت اجتماعی شهر و روستا به یکسان تحول ایجاد کند و جامعه هم در تقابل با آن قرار گرفت و بعد کلی هزینه روی دست کشور گذاشت.
بنابراین شکست کنشگران مرزی یک معنی بیشتر ندارد؛ اینکه افراطگرایی روبهروی این فضای انسداد یافته قرار می گیرد، حالا چه مخالف آن باشیم و چه موافق، برکسی پوشیده نیست و همه قبول داریم که مسیر انقلاب و انقلابیگری مسیر پرهزینهای است. هم برای جامعه هزینه دارد و هم برای زیرساختهای کشور. این را باید پذیرفت. این هزینهها گزاف است.
بیشتر بخوانید:
۲۱۶۲۱۶