فروزان آصف نخعی: خصومت ورزی دودمان کشورها را به باد می دهد و با توجه به فرمان عفو صادر شده از سوی رهبری، امید است که دولت گام های اساسی تر این وضعیت یعنی رفتن به سوی آزادی احزاب و مشارکت همه جانبه مردم بردارد. ملت ها زمانی به سوی پیشرفت و توسعه گام برمی دارند راه حل ام المسائل خود را با اعتراض و گفت وگو بیابند، و اختلافات را به منزله اختلافات خانوادگی، به سرمنزل اهداف رشد و تحکیم مناسبات اجتماعی و اقتصادی برسانند. در این راستا، ملت ها تنها زمانی به توسعه فردی و جمعی می رسند که از مواریث خود بهره لازم را ببرند؛ در مواریث ایران زمین، عرفان و به ویژه عرفان سیاسی بسیار حائز اهمیت است. هر چند عرفان، رهایی فردی را مد نظر قرار می دهد، ولی شریعتی تثلیث خویش را بر عرفان، برابری و آزادی استوار کرده ، معتقد بود تا انسان با خویشتن فطری خویش نسبتی نداشته باشد، نه نان خود را با دیگری تقسیم میکند و نه آزادی خود را. از این رو آدمی باید به این معرفت و عرفان رسیده باشد که همگی ما جزئی از یک خانواده بشری هستیم و مبنای این عرفان و دانستن “توحید” است به معنای “وحدت نوع بشری” . شریعتی با توجه به میراث اقبال لاهوری، عرفان را از حوزه رهایی فردی، به رهایی جمعی و «جماعت محور» و «خیرجمعی» سوق داد. و به طور خود به خودی عرفان سیاسی که از قبل در فرهنگ ایران زمین زاده شده بود، ابعاد برجسته تری در جنبش های سیاسی به خود گرفت. از این منظر می توان حوزه احیای اندیشه دینی و احیاگری اسلامی و احیای عرفان سیاسی را زایش رنسانس اسلامی دانست که نه تنها معترض است، که خشونت پرهیز بوده، و به توسعه همه جانبه و پایدار انسان و جامعه و ملل مختلف نظر دارد. در عرفان سیاسی آن چه بیش از همه اهمیت دارد، توجه به معیارهای شیوه برخورد در ارتباط با «مخالف» و «خصومت ورزی در جنگ و منازعه» است؛ فضیلت آدمیان از این نقطه آشکار می شود. از این منظر تعریف آدمیان از خودشان به عنوان معترض و لاغیر، و یا خصومت ورزی با غیر ولاغیر، هم هویتی با اصل منازعه و خصومت ورزان محسوب می شود. از منظر عرفان سیاسی، زمانی که اعتراض و منازعه همه هویت آدمی را تشکیل می دهد، امکان ایجاد انسان سالم، از بین می رود و امکان ظهور انسان فاتح فراهم می شود که ریشه آن در مردم به مثابه «بی پدر و مادر بودن سیاست» تعریف می شود. این وضعیت در تناقض میان شعارهای جنبش حاضر به توهین و مرگ خواستن برای دیگران با روش های خلاف حرکت های خشونت پرهیز، کاملا قابل مشاهده بود. از این رو این که عرفان از چه روش هایی برخوردار است که می تواند عامل رهایی انسان به طور همه جانبه در جهت گیری ها باشد، موضوع گفت و گوی خبرگزاری «سیمای وطن» با دکتر ایرج شهبازی عضو هیات علمی دانشگاه تهران است که در زیر از نظرتان می گذرد:
با یک جنبش بی سابقه مواجه هستیم، که در سرلوحه آن هر چند زندگی به مثابه امر سیاسی قرار دارد، ولی مرگ و دشنام بسیار برجسته است، نظرتان در این باره چیست؟
باور دارم اگر بخواهیم مانند چندهزارسال گذشته که پشت سرمان هست، با جنگ و خشونت، مبارزه کنیم، اوضاع همین خواهد بود. ولی در حال حاضر با توجه به فرصت تاریخی پیش آمده باید با تلاش زیاد نقشی ایفا کنیم، تا تاریخ جدید ایران را به گونه ای دیگر رقم بزنیم. اما در زمان حاضر نخستین بایسته تحقیقی اخلاقی ما، مسئله «اخلاق جنگ و منازعه» است.
چرا به مسئله «اخلاق جنگ و منازعه» در این باره توجه نشان داده اید؟
زیرا به قول استفان کاوی هر چیزی که در کانون زندگی خود قرار دهیم، امنیت، هدایت ، حکمت و قدرت زندگی مان را به آن وابسته کرده ایم. به قول مولانا:
تا در طلب گوهر کانی کانی
تا در هوس لقمهٔ نانی نانی
این نکتهٔ رمز اگر بدانی دانی
هر چیز که در جستن آنی آنی
اگر منازعه نه به عنوان یکی از عوامل اساسی در معادلات که حتما باید دیده شود، بلکه به عنوان تنها عامل اساسی اگر مورد توجه قرار بگیرد، چه اتفاقی روی می دهد؟
کسی که پول را در مرکز زندگی خود قرار دهد هدایت ، حکمت، هدفگذاری و تعیین مسیر زندگی اش را از پول می گیرد. در نهایت تلاش می کند امنیت زندگی را هم از طریق پول به دست بیاورد. به نظر من بدترین چیزی که در کانون زندگی یک انسان می تواند قرار بگیرد هویت مبتنی بر منازعه و جنگ است؛ شخص، تمام مناسبات زندگی خود را بر اساس رفتارهای مبتنی برجنگ و غلبه و پیروزی بر خصم تنظیم و ساماندهی می کند.
در این بینش همه طرف ها مقابل، «خصم» هستند مگر خلاف اش ثابت شود. برای شخص مهم نیست فرزندش بر اساس توانایی های خودش در دانشگاه قبول شده، بلکه قبولی فرزندش را برای گرفتن حال همسایه می خواهد. قدرت، امنیت و هدایت و حکمت زندگی به دست نقاط ضعف منازعه با طرف مقابل سپرده می شود که بسیار خطرناک است؛ زیرا مدیریت عواطف و احساسات ما به دست نقاط ضعف طرف مقابل سپرده شده، و اجازه می دهیم او زندگی ما را تحت کنترل خودش قرار بدهد.
از این زاویه آسیب های وارده به جامعه ایرانی به دلیل سیاست های «منازعه محور» آسیب های جدی ای بر ایران و ایرانیان وارد کرده، از این زاویه نیاز داریم تا شیوه برخورد با مخالف را به طور جدی بیاموزیم.
آیا می توان مخالف و منازعه با عدو را نادیده گرفت؟
امکان ندارد بتوانیم نادیده بگیریم. هیچ انسانی نیست که در مقابل خودش مخالف را تجربه نکرده باشد. عداوت در کنار دوستی، یکی از رایجترین مناسبات انسانی است، اما حتما لازم است یادبگیریم که با مخالف و نیروهای خصم خودمان، چگونه باید رفتار بکنیم. این موضوع را علاوه بر این که خودمان باید یادبگیریم، باید در آموزش ها دوران کودکی فرزندانمان هم باید بگنجانیم.
چرا در بیان شما مخالف دارای چنین اهمیتی است؟
ما در مناسبات خصمانه عیار فضیلت مندی مان آشکار می شود. به عبارت دیگر اگر می خواهیم بفهمیم چقدر آدم خوبی هستیم، و چقدر از منظر اخلاقی و انسانی، رشد کرده ایم، باید ببینیم با خصم ، چگونه با او برخورد می کنیم؟
بسیار طبیعی است زمانی که با کسی دوست هستیم از حق خودمان برای او می گذریم وحق خودمان را نادیده می گیریم، اما زمانی که با یکدیگر دچار اختلاف شدیم، اگر در آن شرایط توانستیم عادلانه و اخلاقی رفتار کنیم معلوم می شود بهره ای از خردمندی برده ایم.
ارسطو در اخلاق نیکوماخوس می گوید، با آمدن دوستی میان روابط، مسئله عدالت منتفی می شود. عدالت در جایی معنا پیدا می کند که دوستی و عشق وجود نداشته باشد. بنابراین بهترین معیار برای سنجش اخلاقی و انسانی بودن رفتارمان را در مناسبات خصمانه می توانیم پیدا کنیم، و نه در مناسبات دوستانه.
نگاه مولانا به موقعیت خشم چگونه است؟
یکی از سخنان مولانا در مثنوی تاکید بر این است که خصومت ورزیدن و خشم یک موقعیت رستاخیز گونه است. موقعیت رستاخیزگونه یک موقعیت مرزی است. موقعیت مرزی یعنی موقعیتی که در آن تمام پندارها و توهماتمان را کنار می گذاریم، و خودمان را آنگونه که هستیم، نشان می دهیم. در این موقعیت نقاب از روی می افتد و شخصیت واقعی ما آشکار می شود.
مولانا در در مثنوی می گوید هر گاه مشاهده کردی که دو نفر یقه یکدیگر را گرفته اند و دارند با یکدیگر دعوا می کنند باور کنید که یک قیامت کوچک تشکیل شده است به نحوی که رازهای چندده ساله را دارند آشکار می کنند به عبارت دیگر چیزهایی که در ما وجود دارد و از آن بی خبر هستیم، خودشان را در مناسبات خصمانه نشان می دهند.
خصومت ورزیدن با دیگران آشکار می سازد همه آن چه فکر می کردم در من نیستند، همه در من هستند. بنابراین افراد زمانی که عصبانی می شوند، حرف هایی می زنند که وقتی عصبانیت شان تمام می شود، می گویند تو چنین سخنانی را مطرح کردی، می گوید آن زمان من عصبانی بودم؛ این در حالی است که اتفاقا آن سخنانی که آن موقع مطرح می کنید، حرف دلتان است.
بسیار خوب، ولی عکس العمل آدمی در برابر عملکرد غلط دیگران که منتهی به ظلم می شود به ویژه در حوزه سیاسی چگونه باید باشد؟
همه برخوردهای ممکن در مقابل «خصم» به دو گروه بزرگ فعالانه و منفعلانه قابل تقسیم است. برخورد منفعلانه نیز حتما مطرود است. زیرا در برخورد منفعلانه، ترس ، طمع، عجز و ناتوانی رفتار جدی انجام نمی شود. برخورد منفعلانه به دو شکل تسلیم و یا فرار خود را نشان می دهد. اگر در مناسبات خصمانه آدمی چندبار فرار کند و تسلیم بشود، اعتماد به نفس آدمی از بین رفته، تبدیل به یک موجود ذلیل، خوار و حقیر می شودکه تن به هر نوع ظلمی می دهد.
اتفاق دیگری که رخ می دهد آن است که برخورد منفعلانه به ازدیاد و قدرت گرفتن ظلم در جامعه کمک می کند. از این رو آدمی به عنوان انسان عرفانی، معنوی و اخلاقی و شرافتمند حق ندارد در مقابل خصومت ورزان شخصی و ملی برخورد منفعلانه داشته باشد.
آیا برخورد فعالانه با «مخالف» همانند برخورد منفعلانه از تبیینی ساده برخوردار است؟
بسیار پیچیده تر است. برخورد فعالانه، به معنای ورود به موضوع و اقدام است. مبارزه و عملی است تا آدمیان سهم خود را انجام بدهند. در رفتار معنوی و عارفانه، برخورد فعالانه قابل تقسیم به چند جزء است:
۱-ابتدا برخورد بد را با برخورد بدتر جواب بدهیم. به عبارت دیگر بنابر یک ضرب المثل فارسی، کلوخ انداز را پاداش سنگ است. این ضرب المثل نادرست به همین موضوع اشاره می کند. این برخورد ظالمانه، به طور قطع رفتار نادرستی است. هیچ انسان اخلاقی و شرافتمندی قبول نمی کند که بدی را با بدتر جواب بدهد. قرآن در آیه ۵ سوره مائده می فرماید یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ لِلَّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ ۖ وَلَا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَیٰ أَلَّا تَعْدِلُوا ۚ اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَیٰ ۖ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۚ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ای اهل ایمان، برای خدا پایدار و استوار بوده و به عدالت و راستی و درستی گواه باشید، و البته شما را نباید عداوت گروهی بر آن دارد که از راه عدل بیرون روید، عدالت کنید که به تقوا نزدیکتر (از هر عمل) است، و از خدا بترسید، که البته خدا به هر چه میکنید آگاه است.
به عبارت دیگر قرآن تاکید دارد که حتی در خصومت ورزیدن هم عدالت را رعایت بکنید. بنابر این هر کسی که به ما گفت بد را با بدتر جواب بدهید، مطمئن باشید که او انسانی خردمند، فضیلتمند، و متعادل نیست. هر مکتب و مرامی که به ما اجازه بدهد بدی را با بدتر جواب بدهیم، همین دلیل کافی است برای بطلان آن مکتب.
۲- برخورد عادلانه. در مقابل بدی، به همان اندازه مقابله به مثل کنیم و جلوی ظلم او را به این نحو بگیرم. اساس این برخورد بر مقابله به مثل است. و البته در زمان عصبانیت اگر بتوانیم روی مرز عدالت بایستیم و اجازه ندهیم خشم، ما را از عدالت خارج سازد، به نظر می رسد که باید خیلی انسان بزرگی باشیم. برخورد عادلانه در ادیان مختلف و دین اسلام هم معتبر شمرده شده است.
فمن اعتدی علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدی علیکم (۱۹۴-بقره) پس هر کس بر شما تعدی کرد همان گونه که بر شما تعدی کرده یعنی به اندازه تجاوزش بر او تعدی کنید. هدف برخورد عادلانه جلوگیری از ظلم و تجاوز از یک طرف و از سوی دیگر حفظ کرامت و شرافت آدمی است.
اعمال برخورد عادلانه آسان به نظر می رسد ولی برای اعمال آن رعایت چه قیودی مهم به نظر می رسد؟
همه پیچیدگی بحث این جاست. اعمال هشت قیدی که عرض می کنم وابسته به میزان سطح افراد و سازمان اجتماعی است.
قید اول: در برخورد عادلانه، ما باید با ظلم مبارزه کنیم. نه با شخص ظالم. به عبارت دیگر باید بتوانیم شخص را از عمل بدش جدا کنیم، و مبارزه را معطوف به عمل بد او کنیم. گاندی می گفت من با گناه مبارزه می کنم، ولی گناهکار را دوست دارم.
علت چیست؟
زیرا انسان یک پروسه، و مجموعه ای از ویژگی های خوب و بد است، اگر همه وجود انسان را به یک ویژگی فروبکاهیم، و بعد با آن ویژگی بجنگیم، به مثابه این است که با کل وجود او داریم می جنگیم این یک خطای انسانشناختی است. یکی از اتفاقات بدی که در زندگی ما انسان ها روی می دهد این است که ما انسان ها را به یک صفت شان تقلیل می دهیم و سپس با همه وجود آنان مخالفت می کنیم. خصومت ما فقط معطوف به ویژگی های بد است. ما حق نداریم با همه وجود یک انسان با ماهیت خصومت بشویم.
داستان نظامی در مخزن الاسرار درس دهنده است. حضرت عیسی (ع) با پیروانش حین عبور از مکانی لاشه سگی را دیدند و همه از بوی تعفن او ابراز انزجار کردند. در این میان حضرت عیسی (ع) پیروانش را به دندان های سفید و محکم سگ توجه داد. این که در بدن یک لاشه بد بو می توانید دندان های سفید را مشاهده کنید، این یعنی شما هنر مشاهده صفات مثبت را از درون مجموعه ای از صفات منفی دارید.
اما اذهان تنبل ترجیح می دهند انسان ها را به صورت پروژه تعریف کنند، یعنی اگر شما از یک ویژگی من بدتان آمد، خیلی راحتتر این است که کل پرونده من را بپیچید و بگویید شهبازی آدم بدی است. بنابراین ما مبارزه مان را معطوف به تباهکاری می کنیم. ولی همه تلاشمان را به کار می گیریم که ارزش های انسانی شخص تباهکار را حفظ کنیم.
بسیار خوب برگردیم به بحث قیود. قید نخست و ابعاد را مطرح کردید؟
قید دوم: در برخورد عادلانه اگر به خاطر صفت خاصی از کسی رنجیدیم حق نداریم مابقی فضیلت های او را نادیده بگیریم. برای مثال اگر رسانه ای با دیدگاه ترانه علیدوستی مخالف است، حق ندارد او را یک بازیگر درجه چند ذکر کند. این امر از عدالت خارج است.زیرا او هنرمند درجه یک است. باید این شجاعت را داشته باشیم که به نقاط قوت او اعتراف کنیم.
قیدسوم: در مبارزه عادلانه ما حق نداریم خصومتمان را به اطرافیان شخص مورد خصومت واقع شده سرایت بدهیم. اقتضای برخورد عادلانه این است که من اگر با شخص شما مخالفت و خصومت دارم، همسر، فرزند و دوستان شما را نباید وارد خصومت خودم بکنم. از این رو با کسی که مخالف هستم حتما باید خصومت خودم را متمرکز روی رفتار او کنم و از تسری آن به اطرافیانش بپرهیزم. در سیاست ملاحظه می کنیم زمانی که حاکمیت با متفکری موافق نیست، در استخدام ها همه اطرافیان اورا مورد هدف غضب خود قرار می دهد. این ها خارج شدن از مرز عدالت است.
قید چهارم: در برخورد عادلانه باید مراقب باشیم از واکنش های طبیعی و غریزی، داستان درست نکنیم و با آن داستان ها هم هویت نشویم. برای مثال زمانی که از یک سگ می ترسید و به محلی خارج از دسترس سگ است فرار می کنید این واکنشی کاملا غریزی و طبیعی است که بعد از رفع خطر، شما به زندگی عادی خود ادامه می دهید. تپش قلب ،رنگ پریدگی ، و لرزش بدن شما از بین می رود. این ترسی غریزی است. اما اگر همچنان تپش قلب داشتید، در این جا با فوبیا سروکار داریم. ترس فوبیا از ترس غریزی فراتر می رود و بیمار گونه است.
ترس از «خصم» نیز زمانی که خانواده و کشورمان را مورد تهدید قرار می دهد، طبیعی است. ولی اگر من از آن قصه ساختم و خصومت اش را در دل پرورش دادم، و مدام علیه او تبلیغ کردم، در این جا واکنش غریزی را تبدیل به فوبیا کرده ام. در برخورد عادلانه، باید مراقب باشیم، به کینه نیفتیم. در برخورد مبتنی بر کینه و رنجش ، به جای فعالیت منافع ملی، ضرر ملی رقم می خورد. زیرا انسانی کینه جو در گذشته متوقف شده و تجربه زندگی حال و آینده را از دست می دهند.
بریدن از نفرت چه هزینه ای دارد؟ زیرا در نفرت هم نوعی وابستگی وجود دارد. در فروپاشی جهان دوقطبی، بعد از فروپاشی اتحادجماهیر شوروی، بسیاری معتقد بودند بر همین اساس جهان نیز یکجانبه نخواهد بود؟
بله بسیار دشوار است. ما دوگونه وابستگی داریم: یکی وابستگی با عشق و دیگر وابستگی با نفرت. هر دو وابستگی هستند، یکی با یک زنجیر طلایی و دیگر با زنجیر سیاه. کینه و نفرت با یک زنجیر سیاه، یک آدم و یک سیاست را به آدم و سیاست طرف مقابل پیوند می دهد. از این منظر وقتی من دارم شب و روز به یک انسان یا سیاست دیگر فکر می کنم، به او وابسته شده ام.
در اصل به او اجازه می دهم که هرگونه مایل است بر روی من تاثیر گذاشته و تحت کنترل خودش قرار بدهد. بنابراین در کینه و نفرت نمی دانیم که از طریق نابود کردن خودمان داریم به طرف مقابل صدمه می زنیم. کینه باعث می شود زمانی که می خواهیم صرف ساختن زندگی آینده بکنیم، صرف نابود کردن خصم و خودمان بکنیم.
اگر نظام سیاسی ما، آن انرژی را که صرف مقابله با کشورهای دیگر کرد، یک هزارم این انرژی را صرف ساختن کشور می کرد، فکر می کنم الان ما جزو پیشرفته ترین کشورهای جهان بودیم. در واقع در کینه و خصومت ورزی خلاقیت ما برای ساختن از بین می رود. و خلاقیت ما به جای سازندگی، صرف نابودی دیگران می شود. مارتین سلیگمن در کتاب شادمانی درونی اش، می گوید حکومت هایی که تمام تلاش خود را صرف ایجاد نفرت در دل پیروان شان کرده اند نسبت به یک خصم در گذشته یا در زمان حال، این ها همه سرمایه های ملت خودشان را از بین برده اند و گاهی اوقات چند دهه نسل کشی را ایجاد کرده اند. و کسانی که موفق و پیروز شده اند، خصم خود را بخشیده اند و تلاش نکرده اند که نفرت از خصم را در ملت خودشان نهادینه کنند، این ها قادر شده اند به سرعت کشور خود را نجات بدهند. زمانی که مجموعه این حرف ها را کنار یکدیگر می گذاریم متوجه می شویم که حافظ حق داشته که به ما می گوید رنجیدن یعنی کفر.
حافظ می گوید کفر این نیست که بگوییم خدا وجود ندارد، کفر این نیست که به خداوند شرک بورزیم، کفر این است که از یکدیگر برنجیم. رنجش یعنی کفر. نگاه بسیار عمیقی را حافظ با این بیت به ما می دهد.
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافری است رنجیدن.
و مولانا می گوید
رو سینه را چون سینه ها هفت آب شوی از کینه ها
آنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو
بنابراین در برخورد عادلانه باید مراقب باشیم در کینه و رنجش نیفتیم. بدترین شکل کینه و نفرت این است که ما با مخالف و خصم هم هویت بشویم. یعنی هویت خودمان را با خصومت ورزیدن و یا معترض بودنمان تعریف بکنیم. اگر دیرزمانی در یک مغاک، چشم بدوزید، آرام آرام تاریکی همه زندگی شما را خواهد گرفت. و کم نیستند کسانی که عدالت طلبانه مبارزه را آغاز کردند، ولی بعد از پیروزی و در جریان مبارزه کردن به قدری خشم و نفرت و کینه در درون خودشان انباشته کردند که خودشان به یک هیولا تبدیل شدند.
قید چهارم قید بسیار دشواری است. زیرا این روزها هویت یابی تا اندازه زیادی با میزان رنج کشیدن و اعتراض به آن معنا می یابد؟
و این آن چیزی است که اگر به آن توجه نکنیم، به بیراهه رفته ایم. کسانی که معترض هستند، دقیقا همان کارهایی را می کنند که دارند با آن مخالفت می کنند. از قبل قول داده بودم سفری به قونیه بروم، پس از برگشت از سفر مورد توهین قرار گرفتم شما برای سه روز رفته اید کیف کنید در حالی که باید می ماندید و اینجا زجر می کشیدید. به یکی از آنان گفتم که عمل شما چه تفاوتی دارد با عمل آن کسانی که مثلا مخالف اجرای موسیقی هستند. این شیوه به معنای آن است که داریم همان روش ها را با آدم های دیگر، به شکل دیگری تاسیس می کنیم. این موضوع بسیار بسیار ویرانگر است. مراقب باشیم در جنگ با یک هیولا به تدریج خودمان به یک هیولا تبدیل نشویم.
اگر قیود دیگری وجود دارد بفرمایید؟
بله اما قید پنجم که بسیار مهم است در حوزه برخورد فعال و ایجاد عدالت در یک سطح بالا، برخورد کریمانه است. بر این اساس من نه تنها برخورد بد را با بدی جواب نمی دهم، (یعنی برخورد عادلانه به این شیوه) بلکه تلاش می کنم که بد را با خوب جواب بدهم. اگر طرف مقابل به من فحش داد، من به او لبخند بزنم. به قول مولانا:
تف زدی و تحفه دادم مرتورا
تو بر روی من آب دهن انداختی من به تو هدیه دادم. اسم این را «سیاست تحفه در مقابل تف» گذاشته ام. یعنی انسان بدی دیگری را با یک برخورد خوب جواب بدهد.
آیا برخورد کریمانه دارای سطح بندی مشخصی است؟ لطفا در این باره مصادیق مشخص آن ها را بیان کنید؟
من برخورد کریمانه را در سه سطح تقسیم کرده ام:
سطح اول: به بدی جواب نمی دهیم و می بخشیم ولی فراموش نمی کنیم. این همان سخن معروف نلسون ماندلا است که می گفت «می بخشم ولی فراموش نمی کنم». این پایین ترین سطح برخورد کریمانه است.
سطح دوم: ببخشیم و فراموش کنیم.
سطح سوم: ببخشیم و به اندازه بدی او خوبی بکنیم.
سطح سوم سطح بسیار عالی است. به نظر من آدمی باید خیلی رشد یافته باشد که به چنین سطحی دست یابد. نمونه درخشان آن داستان والژان در کتاب بینوایان ویکتور هوگو است. وقتی آن کشیش به ژان والژان جا و غذا می دهد، و روی تختخواب خودش می خواباند، اما ژان والژان شمعدانی های او را به سرقت می برد. لحظه ای خودمان را به جای کشیش بگذاریم؛ این همه به کسی محبت کرده اید، اما او در جواب محبت های شما شمعدانی های شما را دزدیده و فرار کرده است. وقتی پلیس ژان والژان را دستگیر می کند و نزد کشیش می آورد، کافی بود کشیش بگوید که درسته او شمعدانی های کلیسا را دزدیده است. و باز ژان والژان برای ابد به زندان می افتاد آن هم با اعمال شاقه. به عبارت دیگر با یک جمله او به حبس ابد محکوم می شد. اما کشیش به ژان والژان می گوید که من همه شمعدانی ها را به تو داده بودم، چرا یکی از آن ها را جا گذاشته ای؟ بعد می رود و شمعدانی بعدی را می آورد و به ژان والژان می دهد. که منجر به رهایی ژان والژان می شود.
ببینید کشیش اگر گفته بود شمعدانی ها را دزدیده، هیچ کار بدی نکرده بود. عقل عمومی می گوید طبیعی است که او را تنبیه اش کند.
اما سطح بالاتر این است که به جای این که او را تنبیه کند، او را می بخشد و از این راه نجاتش می دهد. و کشیش راه دوم را انتخاب می کند. و به والژان می گوید لطفا از این پس روح خود را به شیطان ندهید. با این برخورد ژان والژان به قدیس و خیرخواه مردم تبدیل شد. این نوع برخورد که به آن برخورد کریمانه می گوییم، در فرهنگ بشری با نام حضرت عیسی(ع) پیوند خورده است. اگر اناجیل متی، لوقا، مرقس را مطالعه کنید این بخش آمده است که عیسی (ع) می فرماید که اگر شما با خصمتان بدی کنید، چه تفاوتی با آنان دارید؟ همه به شما می گویند با خصمتان بجنگید و شکستشان بدهید، ولی من به شما می گویم که تلاش کنید «خصمتان» را دوست بدارید، و از طریق دوست داشتن «خصمتان» به آن ها کمک کنید که زندگی بهتری را فراهم کنید. این برخورد برخوردی بسیار مناسب است. و اگر بتوانیم این نوع برخورد را وارد مناسبات خودمان بکنیم، زندگی های ما زیرو رو خواهد شد. مولانا در مثنوی می گوید که:
راه کن در اندرون ها خویش را
طرد کن ادراک غیراندیش را
این روشی شگفت آور است. با هر روشی شده برو در دل آدم ها و دل آن ها را به دست بیاور. و ادراک غیراندیش را کنار بگذار.
بعد می گوید که:
زین صناعت دشمنان را دوست کن
با این روش می توانی خصم ات را به دوست تبدیل بکنی. گمان می کنم آبراهام لینکلن این جمله را گفته، ببینید که تا چه اندازه جمله درخشانی است:
می گوید که «بهترین راه برای ناامید کردن یک خصم تبدیل کردن او به یک دوست است.» یعنی من از شما به عنوان خصم می ترسم که بیایید به من ضربه بزنید. دلم می خواهد این گونه از شر شما به عنوان خصم نجات پیدا کنم؛
یک راه اینست که شما را بکشم
یک راه این است که شما را دورتان کنم
یک راه این است که شما را به دوست تبدیل کنم
زمانی که شما تبدیل به دوست شدید، همه ضررها و زیان هایی که برایم داشتید، دیگر پایان خواهد پذیرفت. بنابراین با کیمیای تبدیل خصم به دوست، ما برای همیشه می توانیم خودمان را از شر خصومت ورزی نجات بدهیم. این فرهنگ در قرآن به اوج خودش می رسد: قرآن در آیه ۳۴ سوره فصلت می فرماید:
وَلَا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَلَا السَّیِّئَةُ ۚ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ
و هرگز نیکی و بدی در جهان یکسان نیست، همیشه بدی (خلق) را به بهترین شیوه (که خیر و نیکی است پاداش ده و) دور کن تا همان کس که گویی با تو بر سر خصومت است دوست و خویش تو گردد.
اگر کسی به شما بدی می کند، شما به او خوبی کنید، آنزمان می بینید که خصم جانی شما به یار جانی شما تبدیل می شود.
آدم های سمبل در این حوزه یکی گاندی و دیگری واتسلاو هاول است. واتسلاو هاول و مردم چکسلواکی چهار دهه مبارزه خشونت پرهیزانه کردند و در سال ۱۹۸۹ توانستند بدون خونریزی حکومت کمونیستی چکسلواکی را پایان ببخشند، و زمانی که خودش رئیس جمهور شد، فرمان عفو عمومی صادر کرد و همه مخالفان خودش را بخشید. دیگری نسلون ماندلا است. که ۲۷ سال در زندان بود و زمانی که از زندان بیرون آمد، همه مخالفان خودش را حتی کسانی که او را شکنجه کرده بودند، بخشید. وقتی از او سوال کردند که چرا آن ها را بخشیدی، گفت آن ها من را ۲۷ سال زندگی من را نابود کردند، بدون بخشیدن آنان، بقیه زندگی ام هم نابود می شد. بنابراین من با بخشیدن آنان خودم را نجات داده ام. سپس به تعدادی از آنان که او را شکنجه کرده بودند، مسئولیت داد، و آنان را در حکومت جدید به کار گرفت.
یکی هم آبراهام لینکلن است که تقریبا تعدادی از سرسخت ترین رقیبان خودش را بعد از پیروزی به عنوان و وزیران خودش انتخاب کرد، و گفت که من و شما با هم مشکل داریم، ولی شما تخصصی دارید که این کشور به آن نیاز دارد. بیایید و اجازه ندهید کشور ما از دانش و تجربه شما محروم بماند.
شما اظهارات آن آقایان را بخوانید: می گویند زمانی منفورترین آدم در نظر ما آبراهام لینکلن بود الآن محبوبترین آدم زندگی ما آبراهام لینکلن است. این هنر است. و تبدیل کردن دوست به خصم هنری نیست. و کاری است که هر انسان غیرعاقلی می تواند آن را انجام بدهد. ولی تبدیل کردن خصم به دوست، کاری است که از یک انسان فرهیخته، خردمند، و توانا و دانا بر می آید. تصمیم گرفتن در این باره که بجنگیم یا بکشیم، به شجاعت بسیار کمتری نیاز دارد، تا این تصمیم که من در مقابل بدی روش خوب انتخاب کنم و با برخورد خوب تلاش کنم که با مخالف و یا خصم خودم، روبه رو بشوم. پس در برخورد کریمانه ما مقابله به مثل نمی کنیم ، می بخشیم، و تلاش می کنیم که در مقابل بدی که به ما شده است، به طرف مقابل خوبی کنیم.
قید ششم چیست؟
قید ششم از برخورد فعالانه عبارت است از برخورد عارفانه. هر کسی با توجه به سطح خود می تواند یکی از این موارد را انتخاب کند. در برخورد عارفانه ما به عنوان یک عارف، می پذیریم طرف مقابل ما آفریده خداست. اگر پیرو وحدت شهودی هستیم، یا طرف مقابل را نیز تجلی خداوند بدانیم، خصم خودمان را به عنوان پاره های تنمان درمی یابیم. این برخورد عارفانه است که به سه قسمت تقسیم می شود:
- آن که خصم من است آفریده حق است
- آن که خصم من است تجلی خداست
- آن کسی که خصم من است بخشی و عضوی از من است. و رابطه من با او به مثابه رابطه من با تن خودم است.
تا اندازه محدودی که من مطالعه کرده ام، محور سوم که ما خصم را پاره تنمان بدانیم از عجایب فرهنگ عرفانی است؟
بله هر عارفی نمی تواند به مقام محور سوم برسد. از این رو محور سوم را بیشتر توضیح می دهد. تقریبا عارفان اغلب در این باره مشترک هستند که دنیای مان محدود به طول و عرض و ارتفاع بدنمان نمی شود. متاسفانه بسیاری از انسان ها وسعت دنیای شان به اندازه وسعت تن شان است. یعنی دایره های آرزوها، خواسته ها، غم و شادی هایشان از دایره تنشان فراتر نمی رود. اساسا آدم های دیگر برای آنان وجود ندارند، به تعبیر زیبای آلبرکامو، قلب شان فقط برای خودشان می تپد، هیچ وقت قلبشان برای انسان دیگری نمی تپد.
اما ما انسان ها تا این اندازه محکوم نیستیم که دنیای مان تا این اندازه کوچک باشد. ما می توانیم از طریق مهرورزی، دوست داشتن، بخشیدن، و رشد معنوی و اخلاقی، مرزهای «من» مان را به تدریج گسترش بدهیم، یک وجود توسعه یافته گسترده ای پیدا کنیم، که مردم محله مان ، شهرمان، کشورمان و همه شهروندان زمین در آن بگنجد. می توانیم بزرگتر بشویم حیوانات و پرندگان و سنگ و کوه و جهان ما نیز در آن جای بگیرند.
خرقانی آن مرد بسیار بزرگی است که پایش را از روستایش بیرون نگذاشت، اما اندیشه های کهکشانی داشت، می گوید اگر از شام تا چین خاری به پایی فرو برود، آن خار به چشم من فرورفته است. چنین مقام بزرگی جز از راه مراقبه فراهم نمی شود. چنین فردی به اوج توسعه شخصیتی نایل شده است. در جای دیگری می گوید کاش به جای تک تک انسان ها می توانستم بمیرم تا انسان ها مرگ را تجربه نکنند چون آنان از مرگ می ترسند.
این دو بیت عالی را از مولانا توصیه می کنم زندگی کنید:
جزو درویشند جمله نیک و بد
هر که نبود اینچنین درویش نیست
درویش واقعی کسی است که همه آدم های خوب وبد را اعضای تن خود می یابد. یعنی آن اندازه وجودش بزرگ شده که همه آدم های خوب و جهان را در خودش می یابد. و آن ها را همانگونه دوست دارد که اندام های بدن خودش را دوست دارد. از نظر مولانا درویش واقعی کسی است که آن اندازه وجودش گسترش یافته، که همه آدم های خوب و بد را در وجود خودش می یابد.
در یک بیت بی نظیر می گوید که :
عاشق کل است و خود کل است او
عاشق خویش است و عشق خویش جو
این شخص عاشق همه است چرا؟ زیرا خودش به همه تبدیل شده است.
سعدی می گفت:
عاشقم برهمه عالم که همه عالم از اوست
اما مولانا می گوید
چون همه عالم من هستم. همه عالم را در خودم می یابم. همه عضو تن خودم هستند. و در داستان آن مردی که آب دهان بر علی ابن ابی طالب (ع) می اندازد، مولانا از زبان علی ابن ابی طالب از آن می گوید که
تو منی و من توام ای محتشم
تو علی بودی علی را چون کشم
این اوج عرفان است که آدمی می تواند خصم اش را جزو خودش بداند بنابراین نمی تواند با خصم اش، خصومت و دشمنی داشته باشد. در کتاب دائودجینگ به عنوان یک شاهکار بی نظیر در بند ۳۱ آمده است : جنگ افزارها، ابزارهای شومی هستند، و انسان های فرزانه، حتی الامکان از وسیله های جنگی استفاده نمی کنند، مگر آن که مجبور بشوند. و اگر مجبور شدند تا دست به اسلحه ببرند، با دلی خاموش و دردمند این کار را انجام می دهند. و اگر رفتند و پیروز شدند از پیروز شدن خوشحال نمی شوند. چون خوشحالی از پیروز شدن بر خصم، یعنی خوشحالی از سقوط یک انسان. و هیچوقت یک انسان والا از سقوط یک انسان حتی اگر خصم اش باشد خوشحال نمی شود.
بعد یک جمله بسیار عجیب تری می گوید و آن این است که «اگر سربازان شما پیروز شدند و برگشتند، با آیین سوگواری به استقبالشان بروید. با آیین سوگواری به استقبال فاتحان جنگ بروید.»
مولانا در فیه مافیه می گوید : خوشحالی از پیروز شدن بر خصم، نشانه نفسانی بودن است. فقط انسان های نفسانی هستند که وقتی بر مخالفشان پیروز می شوند کیف می کنند. و من شهبازی باور قلبی ام این است که کسی که از پیروز شدن بر مخالفان خودش خوشحال می شود، از جهت اخلاقی و انسانی انحطاط یافته است. انسان سالم مطلقا روانشناسی انسان فاتح را به خودش نمی گیرد.
ما دوست داریم در جنگ پیروز بشویم. جشن بگیریم. شادی بکنیم که خصم خودمان را شکست داده ایم. ولی چندهزار سال است که این کار را کرده ایم، و دائم درجا زده ایم. این گفتمان باید عوض شود. هر گاه در مبارزه سیاسی مان ما به کرامت طرف مقابل بی اعتنایی کنیم، به طور قطع ما در مبارزه مان ما دچار یک خطای بزرگ شده ایم. این یک برخورد عارفانه است.
و قیود هفتم و هشتم؟
تسلیم فعالانه یا مهاجرت فعالانه است. تسلیم فعالانه در جایی اعمال می شود که ما می فهمیم امکانی برای مبارزه کردن وجود ندارد. نه قدرت روحی مان، و نه قدرت مادی مان و نه قدرت سیاسی مان اجازه امکان رهایی نمی دهد. طرف مقابل خیلی نیرومندتر است و ما اگر وارد مبارزه بشویم، به احتمال خیلی زیاد از پیش شکست خورده ایم. ناگزیر می شویم موقتا تسلیم را بپذیریم. اما از آن جایی که این تسلیم دارد با اقتدار انجام می شود، حال ما را حتما خوب می کند و ما را برای آینده نیرومند می کند. مهاجرت یا فرار فعالانه نیز ماندن و تسلیم شدن بی فایده می داند و ترک دیار را راه حل می داند.
در پایان شما انتخاب کدامیک از روش های مذکور را توصیه می کنید؟
من شخصا برخورد عارفانه را توصیه نمی کنم، زیرا این برخورد خیلی واجد برخورد ویژه ای است. شخص باید حتما استعداد عرفانی داشته باشد تا بتواند برخورد عارفانه بکند، و استعداد عرفانی را شاید در هر یک میلیون نفر یک تا سه نفر از چنین استعدادی برخوردار باشند. یکی از اصول مهم اخلاقی این است که ما حق نداریم وظایف قدیسان را از نیروهای متوسط بخواهیم. اگر این کار را انجام بدهیم به قول آقای دکتر محدثی ما دچار ایده های بی موقعیت می شویم. یعنی عموم مردم جامعه برایشان امکانپذیر نیست که برخورد عارفانه داشته باشند. شخص باید ۴۰ الی ۵۰ سال سلوک کرده باشد، ریاضت کرده باشد، تمرین های ذهنی و معنوی و عملی انجام داده باشد، تا بتواند برخورد عارفانه انجام دهد. این یک برخورد کاملا خاص و ویژه عارفان و قدیسان است. به نظرمن این خیلی خوب است که ما بین برخورد عادلانه و کریمانه یکی را انتخاب کنیم. اما دیدگاه های آن عزیزان به عنوان افق و چشم انداز برای تعالی روحی فردی و جمعی مان همواره مدنظر داشته باشیم.
بیشتر بخوانید:
۲۱۶۲۱۶